یه روز که با سرپرست گروهمون که یه
جانبازه و توی جنگ یه چشمش رو از
دست داده و چشم مصنوعی میذاره
رفتیم بریم جایی
ما چند تا دختر بودیم و جانباز و 3 تا از
آقایون خلاصه همین جوری که میرفتیم یه
هو برخوردیم به یه دخترخانوم بد حجاب
سرپرست گروه هموناقای جانباز
بهش گفتن:خواهرم حجابت رودرست کن
دختره همبا کمال پررویی
در اومد گفت درستنمیکنم تا چشمت دراد!!!
اقایجانباز هم مصمم جواب داد
چشمم در بیاد درست میکنی؟گفت:آره
وپوز خند زد...جانباز هم چشم مصنوعیش
رو در آورد و گذاشت
کف دست دختره...دخترم جیغ کشید و
الفرار خلاصه اون روز خیلی روز جالبی بود
خاطره ی اون روز هیچ وقت از ذهنم پاک
نمیشه...